ن : حمیــدشیخ حسینی
ت : یک شنبه 25 مرداد 1391
ز : 8:0 بعد از ظهر |
+
لطفا از این غزل کمی آهسته بگذرید
وشال وچتر وچکمه با خود بیاورید
وقتی که برف دره ی این سطر را گرفت
احساس می کنید که انگار مرده اید
حالا که چراغ را که نوشتم برای خود
در برف, چند چادر کوچک به پا کنید
در سطر بعد من به شماقول می دهم
حداقل به کلبه ای آرام می رسید
حالا فقط اجازه دهید آخر غزل
من از شما جدا شوم, گرچه بی امید
این سطر را, برای خودم گریه می کنم
غمگین تر از تصور یک قفل بی کلید
برفی که هی از اول این متن آمده است
حالا تمام شعرمن را می کند سفید
:: موضوعات مرتبط:
ســــفید،
،
:: برچسبها:
سفید,
شب,
شعر,
غزل,
ژنـــــــــــرال,
عشق,
,